إلیٰ مَتیٰ

سلام

داشتم یکسری از عکس هام رو نگاه میکردم دوتا عکس دیدم خیلی دلم تنگ شد

اولیش عکس راهیان نور بود البته با حال هوای دانشجوییش (حتی اسمش یه جورایی ته دلمو چنگ میزنه )







دومیش که عکس خوش ذوقی بود از دانشگاهمون بود، با یه نمای خیلی جذاب از مسجد وگلزار شهدامون که از دوست داشتنی ترین مکان های دانشگاهمون( برای خودم) بودند

البته به علت پایین بودن سرعت اینترنت خانه وکلی به این در و آن در زدن نشد عکس ها رو به نمایش بگذارم(امان از وقتی که بخوای فارسی بنویسی و معادل ندونی امان)



نه مثل اینکه حل شد(:

اگه بدونید چقدر وقت هدر دادم بابت اینکار ، اونوقت میگن چرا فعالیت مجازی نمیکنید؟!

ناله را هرچندمیخواهم که پنهان برکشم

سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن...

  • masooud masooud

بالاخره بعد کلی این ور و اون ور شدن تاریخ اردو قرار شد پنجشنبه صبح ساعت هشت نیم از جلوی گلزار شهدا راهی بشیم...

صبح زود راه افتادم تا به موقع سر قرار حاضر باشم

با 4 تا گونی لباس و یه پلاستیک وسایل خودم با یه وضعیت تابلو!

اینقدر تابلو بود که خودم خندم گرفته بود چشمتون روز بد نبینه توی مسیر یه جاهایی میرسید که دیگه نمیتونستم راه برم خوب که فکرشو میکنم عجب ظلمی در حق دستهام کردم...

به هر وضعی بود رسیدیم به مقصد وسایل رو یه گوشه گذاشتیم و رفتیم یه سلام علیک با شهدا کردیم و نشستیم که بقیه از راه برسن

قرآنم رو باز کردم تا آخرین صفحاتش رو که باقی مونده بود بخونم

اولین نفر که از راه اومد یکم خیالم راحت شد کمی با هم حرف زدیم که نفر بعدی از راه رسید و گفت چون نمیاد فقط یکسری وسیله آورده که تحویل بده وسایل رو تحویل گرفتیم و خداحافظی کردیم شروع کردم به خوندن بقیه ی قرآنم

  ولی هنوز دلم یه سلام علیک حسابی رو از شهدا میطلبید دوستم گفت مث اینکه بچه ها اونطرف در ورودی نشستند وسایل رو برداشیم و رفتیم اونطرف

بعد از سلام و احوال پرسی گفتیم که ما به موقع اومدیم ها

فقط اشتباها اونطرف تو صف انتظار بودیم!

گذشت و بچه ها کم کم از راه رسیدند و چقدر همه وقت شناس یعنی خیلی خیلی !!!!

یکی از بچه ها که دلش میخواست به شهدا سر بزنه مارو هم با خودش همراه کرد
این اول آشنایی مابا مسئول فرهنگی اردو بود

و اینطور شد که ایشون شدند سبب آشنایی ما با چندتا شهید دیگه مثل شهید حسن فاتح معروف به حسن سرطلا 

بالاخره بعد کلی معطلی حدود ساعت یازده و نیم به راه افتادیم!

بنده هم به خاطر شب بیداری اون روز بیشتر مسیر رو در خوابی عمیق سپری کردم اصلا نمیدونم چرا اینقدر خواب توی اتوبوس تازگیها به دلم میشینه!

حدودای عصر بود که رسیدیم

مقصد :

?!
  • masooud masooud
بعد از چهار سال هم کلاسی بودن یه موقعیتی پیش اومد که با هم باشیم
وضیعیت حجاب خوبی نداشت
از اون دخترهایی که همیشه لاک میزنند آرایش دارند موهاشون بیرونه و همیشه یه پاش توی حراسته
براش از اردوی جهادی گفتم
گفت خیلی دوست داره و اینکه به خاطر موقعیتش نمیتونه بیاد اما خواهرش دوست داره بیاد
بهش گفتم میشه هر جور که میتونه کمک کنه مثلا با دادن لباس و...
بعدا یه سری لباس اورد و یه مقدار پول
از اون آدمایی بود که روحیه ی خیلی حساسی دارن با یکسری اخلاقیات خاص واحرتامات به خصوص!
مادرش چادریه و مذهبی
یه عمه داره که از بین آدم های مذهبی ای که میشناسه تنها اونو قبول داره
چون تو دل کانادا سخت پایبنده حجابه و یه دختر و پسر مذهبی درست حسابی داره و اینکه مثلا به بقیه نمیگه چرا بدحجابن

روز آخری که دیدمش بحث رسید به اینجا که یه خواهر داره که قبلا خیلی سفت وسخت حجاب داشته و دستکش دست میکرده و موسیقی گوش نمیداده و فقط نواهای آهنگران رو گوش میکرده ،
تا بعد از دانشگاه هم با حجاب بوده اما دوسال که دیگه وضعش خیلی خرابه
در مورد خودش هم گفت
اینکه چون بچه ی اخری بوده مادرش خیلی حواسش جمع بوده
وقتی حامله بده براش قرآن میخونده و...
از اون بچه هایی بوده که علاقه زیاد به نماز و چادر نماز  داشته
تا دوران راهنمایی می رفته دارالقرآن و...

اما حالا...
روم نشد ازش بپرسم چرا؟
اما پرسیدم چراخواهرش اینقدر تغییر کرده؟
گفت به این نتیجه رسیده که عقایدش بدرد نخور بوده!!!!
خلی عجیب بود
خوب که با خودم فکر کردم دیدم تنها چیزهاییی که میتونند اینقدر تاثیر گسترده داشته باشن یکی دوسته و دیگری ماهواره
دوتا عامل که میتونه یه بچه رو توی خانواده متفاوت با سایر اعضا تربیت کنه!
خودم تاثیر عامل اول رو به شدت تجربه کردم و دیدم
با عامل دوم هم آشنام
خدایی یه جوری کم کم حیا رو میبره و همه چیز رو عادی میکنه که نگو(انگار دارم از یه هیولا حرف میزنم با خودت میگی بچه میترسونی ولی واقعا زندگی نابود میکنه مخصوصا زندگی هایی که هم سنخش نیستن)
یواش یواش یه چیزهایی برای آدم عادی میشه و یه چیزهایی ارزش خودشون رو از دست می دن
خودت نمی فهمی ولی اگه یکی بعد از مدتی بیاد سراغت ممکنه بهت بگه :
دیگه نمیشناسنت!
  • masooud masooud
از این عکس خوشم اومده خیلی حرف جالبی زده...
  • masooud masooud

اینکه میگن علم حضوری واقعا عجیبه چون خیلی ها ممکنه سطح مطالعاتی بالای داشته باشند اما درک نه

اغلب میخونیم ومیخونیم ومیخونیم بدون تمرین و نتیجه اش میشه تلنبار شدن یک مشت اطلاعات که به خاطر رکودشون فساد میاره

رفته بودم بیرون خیلی بی حجابی دیدم دنبال تذکر دادن بودم دیدم نمیشه توی اتوبوس تذکر داد توی دلم دنبال مرحله اول امر نهی از منکر گشتم دیدم خیلی کمرنگه و شاید بیشتر حس وظیفه است حس اینکه یه کاری هست که روی دوشمه نه اینکه خودش برام دغدغه باشه بلکه بیشتر عمل به وظیفه دغدغه شده برام

دنبال یه راهکار بودم برای چنین مواقعی که نمیشه به وظیفه عمل کرد که یاد اون کاغذ نوشته ها افتادم که حداقل روی یه کاغذ با یه داستان یا جمله حرفتپ بزن در همین افکار بودم که رسیدم به این شرایطش که وقتی میخای کسی رو رو امر و نهی کنی از روی دلسوزی باشه باخودم گفتم چقدر دلم به خاطر اون بی حجاب سوخت به خاطر خودش چقدر توی دلم براش نگران بودم یا اینکه فقط دنبال عمل به تکلیف بودم؟!!دیدم چقدر کم فکر میکنیم به کارهامون به اینکه داریم چکار میکنیم چکار کردیم و میخواهیم چکار کنیم؟

  • masooud masooud

این مطلب هجدهم هست که مینویسم اما به خاط اینکه اغلب از گوشی برای سر زدن به اینترنت استفاده میکنم مطلب هجدمی نیست که منتشر میکنم!

چرا؟

چون مطالبی که مینویسم نیاز به ویرایش داره مثل همین که با گوشی نمیشه ویرایش کرد

بگذریم میخواستم از چندتا جمله ی تاثیر گذار برای خودم بگم که این روزها نتیجه اش رو دیدم

اولیش این بود که یکی میگفت نمره ۱۹ گرفت سخت نیست چون که خودش معدلش توی دانشگاه شده بود ۱۹ ماهم که این ترم اخری به خودمون اومده بودیم که باید توی زندگی به خاطر برچسبی که میخوریم از هر لحاظ الگو باشیم به خاطر همین حرف انرژی گرفته بودیم البته اینو بگم بنده در طول دوران تحصیل قبل از دانشگاهم با اینکه درس نمیخوندم خوب بود اما دانشگاه جایی نیست که با شب امتحانی بودن معدل الف بشی خلاصه اینکه خوندیم و خوندیم البته نسبت به ترم های قبل که نمیخوندیم و معدلمان کمی بهتر شد ولی فهمیدم کسی که چندسال درست حسابی درس نخونده الان هم دیگه کمی دیره براش برای بیست شدن وکم کم باید بهتر شد

دومیش این بود که یکی فرمودند که دعای ندبه برای متظرین مثل قرار صبحگاهی سربازها میمونه با فرمانده شون توی قرارگاه یه وقت نشه از این قرار جابمونی البته بگذریم که ما هر وقت خواستیم با بقیه بریم نشد حالا چه سری بود نمیدونم!

سومیش اینکه ...اصلا حالا که خوب فکر میکنم این قدر از این دست موارد زیاده که نگو ولی چندتا از نتیجه هاش رو میگم گرچه این طرز بیان درست نیست

اینکه توی زندگی هر لحظه توجه باشه مراقبت باشه دائم در حال تفکر و محاسبه باشیم از هر اتفاقی و هر چیزی درس بگیریم یادمون باشه خدا مربی ماست رب ماست پس هر لحظه داره به ما اموزش میده هر چیزی که جلو روی ما قرار میگره برای ما حرف داره یکی از درس های اون مربی رحیم کریم حلیم غفور ستار العیوب حکیم رحمن ....و جامع الصفاته وبستگی داره تو حواست به کدوم صفت خدا باشه و با کدوم صفتش نفس تازه کنی

یه درس بزرگ این روزهام اینه که این جمله رو در حد خودم کمی درک کردم که به انچه میدانی عمل کن اگر میخواهی به جایی برسی البته شرطش اولویت بندیه زیاد در این مورد توضیح نمیدم چون ارزشمنده و گفتنش جفاست در حق خواننده مطلب!

تو این روزها اینو هم درک کردم که دلت با ادم ها باشه اگه دغدغه مردم رو داری گاهی وقتا هست ما دعا میکنیم براب دل خودمون صوقه میدیم برای دل خودمون کارفرهنگی میکنیم و...اما همش به خاطر اون حس رضایتی که بعدش بدست میاریم شاید بعدش برای رضای خداست که این دیگه خلوص نمیشه که اگه برای رضای خداست باید اول باشه که اگه رضای خدا اول بود اول میری اونجایی که رضای خدا اوله نه جایی که دلت باهاشه که اگه دوستت نیاز به سنگ صبور داشت تو میشی سنگ صبور نه اینکه بری فلان برنامه فرهنگی برای رضای خدا!این رو هم در همین حد توضیح میدم که حق مطلب با سوال ادا خواهد شد ولی بنده دیگر حوصله ای ندارم برای سر وکله زدن با این گوشی انهم در نیمه های شب

دلم میخواست راجع به خودخواهیهامون بنویسم راجع به روابط حاکم در فضای مجازی و انتظارهای غلط از یک خانم از دید یک حاج اقا از اینکه عادت مان شده که با عرف پیش بریم اینکه حا تقوی کمرنگ شده انقدر که اگر کسی رعایت کرد بگوییم تقوی افراطی !الله اکبر از این ذهن توجیه گر از این افکارخودپسند که حاضر نیستیم همانطور که به خودمان حق میدهیم شبیه عرف باشیم دور از حدود درست و غلطش به دیگران حق نمیدهیم که بنا به تشخیص خودشان از درست و غلط زندگی کنند انقدر حق نمیدهیم که کسی مثل من حرفهایش را در پرده ی ابهام میزند!

اینها را گفتم برای دل خودم شما مختار بودی نخوانی پس دلگیر نباش از دیگران اگر راضی نشدی!

  • masooud masooud

از غم دوست در این میکده فریاد کشم

دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

داد و بی داد که در محفل ما رندی نیست

که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم

شادیم داد ، غمم داد و جفا داد و وفا

باصفا منت آن را که به من داد کشم

عاشم ، عاشق روی تو ، نه چیز دگری

بار هجران و وصالت به دل شاد ،کشم

در غمت ای گل وحشی من ، ای خسرو من

جور مجنون ببرم ، تیشه فرهاد کشم

مُردم از زندگی بی تو که با من هستی

طرفه سرّی است که باید برِ استاد کشم

سال ها می گذرد ، حادثه ها می آید

انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

امام خمینی (ره)


  • masooud masooud
برای رسیدنمان دعا کن /کجا مانده ایم، خدا میداند؟ میگویند فاصله یک قدم تا مقصد/نکند مقصودمان چیز دیگری باشد؟!
  • masooud masooud

معنی کار فرهنگی اینه که نسبت به لباسی که میپوشی مسئولی  اگه چادر سرت کردی اسمتو میزارن مذهبی پس مراقب رفتارت باش اگه نماز خوندی اگه اگه... کار فرهنگی اینه که حواست باشه اگه کسی به  کمکت نیاز داشت چه بگه چه نگه جویای احوالش باشی اینه که بیشتر از خودت نگرانش باشی نه اینکه ۴تا برنامه تو دانشگاه بگیری و بعد بگن برنامه رو کی برگزار کرد همون ادمی که اونقدر تو کار فرهنگی غرقه که بقیه رو از یاد برده کار فرهنگی اینه که به بقیه بفهمونی دوستشون داری

  • masooud masooud

فکر نمیکردم اینقدر یه کتاب بتونه برام دوست داشتنی باشه

اولین ویژگیش اینه که داستان نیست و واقعیته!

ویژگی بعدیش اینه که دست نوشته های یه جوونه شاید هم سن و سال خودم که...

اینقدر این کتابو دوست داشتم که من که حاضر نبودم برای خرید کتاب داستانی برای خودم پول بدم از خریدنش با تمام وجود احساس شعف و خوشحالی میکردم!

کتابی نیست که هر کسی رو جذب کنه ولی برام به شخصه منحصر به فرده!چون وقتی میخونمش فقط به نویسنده اش فکر میکنم که چه حالی داشته!

نمیتونم بیش از این توصیفش کنم چون درک نخواهد شد ... (نیاز به علم حضوری داره! :) )



یکی از اساتیدمون یه کتاب بهمون معرفی کرد که میگفت داستانیه و از لحاظ فرهنگی تاثیر گذار اما چون امتیلزش دست فلان انتشاراتهدیگه چاپ نمیشه خیلی رفته دنبالش که دوباره چاپ بشه و حاضر شده بود که یه امتیاز هایی هم بده اما  به طرز عجیبی موافقت نکردن !اسم کتاب رجب وفتانه است (خودم نخوندم )

  • masooud masooud