إلیٰ مَتیٰ

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

بالاخره بعد کلی این ور و اون ور شدن تاریخ اردو قرار شد پنجشنبه صبح ساعت هشت نیم از جلوی گلزار شهدا راهی بشیم...

صبح زود راه افتادم تا به موقع سر قرار حاضر باشم

با 4 تا گونی لباس و یه پلاستیک وسایل خودم با یه وضعیت تابلو!

اینقدر تابلو بود که خودم خندم گرفته بود چشمتون روز بد نبینه توی مسیر یه جاهایی میرسید که دیگه نمیتونستم راه برم خوب که فکرشو میکنم عجب ظلمی در حق دستهام کردم...

به هر وضعی بود رسیدیم به مقصد وسایل رو یه گوشه گذاشتیم و رفتیم یه سلام علیک با شهدا کردیم و نشستیم که بقیه از راه برسن

قرآنم رو باز کردم تا آخرین صفحاتش رو که باقی مونده بود بخونم

اولین نفر که از راه اومد یکم خیالم راحت شد کمی با هم حرف زدیم که نفر بعدی از راه رسید و گفت چون نمیاد فقط یکسری وسیله آورده که تحویل بده وسایل رو تحویل گرفتیم و خداحافظی کردیم شروع کردم به خوندن بقیه ی قرآنم

  ولی هنوز دلم یه سلام علیک حسابی رو از شهدا میطلبید دوستم گفت مث اینکه بچه ها اونطرف در ورودی نشستند وسایل رو برداشیم و رفتیم اونطرف

بعد از سلام و احوال پرسی گفتیم که ما به موقع اومدیم ها

فقط اشتباها اونطرف تو صف انتظار بودیم!

گذشت و بچه ها کم کم از راه رسیدند و چقدر همه وقت شناس یعنی خیلی خیلی !!!!

یکی از بچه ها که دلش میخواست به شهدا سر بزنه مارو هم با خودش همراه کرد
این اول آشنایی مابا مسئول فرهنگی اردو بود

و اینطور شد که ایشون شدند سبب آشنایی ما با چندتا شهید دیگه مثل شهید حسن فاتح معروف به حسن سرطلا 

بالاخره بعد کلی معطلی حدود ساعت یازده و نیم به راه افتادیم!

بنده هم به خاطر شب بیداری اون روز بیشتر مسیر رو در خوابی عمیق سپری کردم اصلا نمیدونم چرا اینقدر خواب توی اتوبوس تازگیها به دلم میشینه!

حدودای عصر بود که رسیدیم

مقصد :

?!
  • masooud masooud
بعد از چهار سال هم کلاسی بودن یه موقعیتی پیش اومد که با هم باشیم
وضیعیت حجاب خوبی نداشت
از اون دخترهایی که همیشه لاک میزنند آرایش دارند موهاشون بیرونه و همیشه یه پاش توی حراسته
براش از اردوی جهادی گفتم
گفت خیلی دوست داره و اینکه به خاطر موقعیتش نمیتونه بیاد اما خواهرش دوست داره بیاد
بهش گفتم میشه هر جور که میتونه کمک کنه مثلا با دادن لباس و...
بعدا یه سری لباس اورد و یه مقدار پول
از اون آدمایی بود که روحیه ی خیلی حساسی دارن با یکسری اخلاقیات خاص واحرتامات به خصوص!
مادرش چادریه و مذهبی
یه عمه داره که از بین آدم های مذهبی ای که میشناسه تنها اونو قبول داره
چون تو دل کانادا سخت پایبنده حجابه و یه دختر و پسر مذهبی درست حسابی داره و اینکه مثلا به بقیه نمیگه چرا بدحجابن

روز آخری که دیدمش بحث رسید به اینجا که یه خواهر داره که قبلا خیلی سفت وسخت حجاب داشته و دستکش دست میکرده و موسیقی گوش نمیداده و فقط نواهای آهنگران رو گوش میکرده ،
تا بعد از دانشگاه هم با حجاب بوده اما دوسال که دیگه وضعش خیلی خرابه
در مورد خودش هم گفت
اینکه چون بچه ی اخری بوده مادرش خیلی حواسش جمع بوده
وقتی حامله بده براش قرآن میخونده و...
از اون بچه هایی بوده که علاقه زیاد به نماز و چادر نماز  داشته
تا دوران راهنمایی می رفته دارالقرآن و...

اما حالا...
روم نشد ازش بپرسم چرا؟
اما پرسیدم چراخواهرش اینقدر تغییر کرده؟
گفت به این نتیجه رسیده که عقایدش بدرد نخور بوده!!!!
خلی عجیب بود
خوب که با خودم فکر کردم دیدم تنها چیزهاییی که میتونند اینقدر تاثیر گسترده داشته باشن یکی دوسته و دیگری ماهواره
دوتا عامل که میتونه یه بچه رو توی خانواده متفاوت با سایر اعضا تربیت کنه!
خودم تاثیر عامل اول رو به شدت تجربه کردم و دیدم
با عامل دوم هم آشنام
خدایی یه جوری کم کم حیا رو میبره و همه چیز رو عادی میکنه که نگو(انگار دارم از یه هیولا حرف میزنم با خودت میگی بچه میترسونی ولی واقعا زندگی نابود میکنه مخصوصا زندگی هایی که هم سنخش نیستن)
یواش یواش یه چیزهایی برای آدم عادی میشه و یه چیزهایی ارزش خودشون رو از دست می دن
خودت نمی فهمی ولی اگه یکی بعد از مدتی بیاد سراغت ممکنه بهت بگه :
دیگه نمیشناسنت!
  • masooud masooud
از این عکس خوشم اومده خیلی حرف جالبی زده...
  • masooud masooud