دیگه نمیشناسمت!
سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۳۷ ق.ظ
بعد از چهار سال هم کلاسی بودن یه موقعیتی پیش اومد که با هم باشیم
وضیعیت حجاب خوبی نداشت
از اون دخترهایی که همیشه لاک میزنند آرایش دارند موهاشون بیرونه و همیشه یه پاش توی حراسته
براش از اردوی جهادی گفتم
گفت خیلی دوست داره و اینکه به خاطر موقعیتش نمیتونه بیاد اما خواهرش دوست داره بیاد
بهش گفتم میشه هر جور که میتونه کمک کنه مثلا با دادن لباس و...
بعدا یه سری لباس اورد و یه مقدار پول
از اون آدمایی بود که روحیه ی خیلی حساسی دارن با یکسری اخلاقیات خاص واحرتامات به خصوص!
مادرش چادریه و مذهبی
یه عمه داره که از بین آدم های مذهبی ای که میشناسه تنها اونو قبول داره
چون تو دل کانادا سخت پایبنده حجابه و یه دختر و پسر مذهبی درست حسابی داره و اینکه مثلا به بقیه نمیگه چرا بدحجابن
روز آخری که دیدمش بحث رسید به اینجا که یه خواهر داره که قبلا خیلی سفت وسخت حجاب داشته و دستکش دست میکرده و موسیقی گوش نمیداده و فقط نواهای آهنگران رو گوش میکرده ،
تا بعد از دانشگاه هم با حجاب بوده اما دوسال که دیگه وضعش خیلی خرابه
در مورد خودش هم گفت
اینکه چون بچه ی اخری بوده مادرش خیلی حواسش جمع بوده
وقتی حامله بده براش قرآن میخونده و...
از اون بچه هایی بوده که علاقه زیاد به نماز و چادر نماز داشته
تا دوران راهنمایی می رفته دارالقرآن و...
اما حالا...
روم نشد ازش بپرسم چرا؟
اما پرسیدم چراخواهرش اینقدر تغییر کرده؟
گفت به این نتیجه رسیده که عقایدش بدرد نخور بوده!!!!
خلی عجیب بود
خوب که با خودم فکر کردم دیدم تنها چیزهاییی که میتونند اینقدر تاثیر گسترده داشته باشن یکی دوسته و دیگری ماهواره
دوتا عامل که میتونه یه بچه رو توی خانواده متفاوت با سایر اعضا تربیت کنه!
خودم تاثیر عامل اول رو به شدت تجربه کردم و دیدم
با عامل دوم هم آشنام
خدایی یه جوری کم کم حیا رو میبره و همه چیز رو عادی میکنه که نگو(انگار دارم از یه هیولا حرف میزنم با خودت میگی بچه میترسونی ولی واقعا زندگی نابود میکنه مخصوصا زندگی هایی که هم سنخش نیستن)
یواش یواش یه چیزهایی برای آدم عادی میشه و یه چیزهایی ارزش خودشون رو از دست می دن
خودت نمی فهمی ولی اگه یکی بعد از مدتی بیاد سراغت ممکنه بهت بگه :
دیگه نمیشناسنت!
وضیعیت حجاب خوبی نداشت
از اون دخترهایی که همیشه لاک میزنند آرایش دارند موهاشون بیرونه و همیشه یه پاش توی حراسته
براش از اردوی جهادی گفتم
گفت خیلی دوست داره و اینکه به خاطر موقعیتش نمیتونه بیاد اما خواهرش دوست داره بیاد
بهش گفتم میشه هر جور که میتونه کمک کنه مثلا با دادن لباس و...
بعدا یه سری لباس اورد و یه مقدار پول
از اون آدمایی بود که روحیه ی خیلی حساسی دارن با یکسری اخلاقیات خاص واحرتامات به خصوص!
مادرش چادریه و مذهبی
یه عمه داره که از بین آدم های مذهبی ای که میشناسه تنها اونو قبول داره
چون تو دل کانادا سخت پایبنده حجابه و یه دختر و پسر مذهبی درست حسابی داره و اینکه مثلا به بقیه نمیگه چرا بدحجابن
روز آخری که دیدمش بحث رسید به اینجا که یه خواهر داره که قبلا خیلی سفت وسخت حجاب داشته و دستکش دست میکرده و موسیقی گوش نمیداده و فقط نواهای آهنگران رو گوش میکرده ،
تا بعد از دانشگاه هم با حجاب بوده اما دوسال که دیگه وضعش خیلی خرابه
در مورد خودش هم گفت
اینکه چون بچه ی اخری بوده مادرش خیلی حواسش جمع بوده
وقتی حامله بده براش قرآن میخونده و...
از اون بچه هایی بوده که علاقه زیاد به نماز و چادر نماز داشته
تا دوران راهنمایی می رفته دارالقرآن و...
اما حالا...
روم نشد ازش بپرسم چرا؟
اما پرسیدم چراخواهرش اینقدر تغییر کرده؟
گفت به این نتیجه رسیده که عقایدش بدرد نخور بوده!!!!
خلی عجیب بود
خوب که با خودم فکر کردم دیدم تنها چیزهاییی که میتونند اینقدر تاثیر گسترده داشته باشن یکی دوسته و دیگری ماهواره
دوتا عامل که میتونه یه بچه رو توی خانواده متفاوت با سایر اعضا تربیت کنه!
خودم تاثیر عامل اول رو به شدت تجربه کردم و دیدم
با عامل دوم هم آشنام
خدایی یه جوری کم کم حیا رو میبره و همه چیز رو عادی میکنه که نگو(انگار دارم از یه هیولا حرف میزنم با خودت میگی بچه میترسونی ولی واقعا زندگی نابود میکنه مخصوصا زندگی هایی که هم سنخش نیستن)
یواش یواش یه چیزهایی برای آدم عادی میشه و یه چیزهایی ارزش خودشون رو از دست می دن
خودت نمی فهمی ولی اگه یکی بعد از مدتی بیاد سراغت ممکنه بهت بگه :
دیگه نمیشناسنت!
- ۹۳/۰۶/۱۱